خمیازه‌های همیشه ... Gape forever

خمیازه‌های همیشه ... Gape forever

کلمه‌ها همدم‌های خوبی هستند. اگر یک‌بار به آن‌ها پناه برده باشی و با آن‌ها حرف زده باشی دیگر همیشه با تو می‌مانند و تو را به دنیای خودشان وصل می‌کنند. در نهایت می‌شوی روزنامه‌نگاری که هر روز با کلمات سر و کار دارد و مابین مطلب نوشتن‌ها، ویرایش می‌کند و البته در فکر داستان بلندی است که هنوز آن را ننوشته است...

منوی بلاگ
آخرین خمیازه ها
پر بیننده ترین خمیازه ها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رویا» ثبت شده است

۱۵:۱۱۲۳
بهمن

مدت‌ها بود از شور رویایی تازه سرمست نشده بودم. رویاها معجزه‌هایی عجیبند. آیا هرکس در زندگی طعم رسیدن به رویا را تجربه می‌کند؟ آیا همه‌ی آدم‌ها رویا دارند؟ آدم‌های بسیاری هستند که رویا را با هدف و شادی اشتباه می‌گیرند. طعم رسیدن به اهداف بزرگ هم شیرین است، اما رویا فراتر از هدف است. رویا آن‌چیزی است که وقتی صحبتش می‌شود ته دلت فرو می‌ریزد و وقتی به رسیدن به آن فکر می‌کنی گریه‌ات می‌گیرد.

حالا من این روزها صاحب رویایی شده‌ام که هر آن می‌تواند مرا به گریه بیندازد. وقتی به آن فکر می‌کنم احساس می‌کنم از قلبم صدای بال‌زدن به گوش می‌رسد. احساس می‌کنم خواب‌های هزارساله از سرم پریده است و احساس می‌کنم باید از جایم بلند شوم و با تمام وجود بدوم.

آخرین‌باری که رویایی زیبا داشتم کی بود؟ باید به سال‌ها پیش برگردد. به روزهای نوجوانی. هرچند در آن روزهای باشکوه هر هدفی آن‌قدر پررنگ است که می‌تواند رنگ رویا بگیرد. اما حالا که فکرش را می‌کنم، حالا که درک تازه‌ای از رویا پیدا کرده‌ام، می‌دانم آن‌ها نیز هدف‌های بزرگ و والا بوده‌اند. شاید حقیقتاً اولین‌باری باشد که طعم رویاداشتن را می‌چشم.

و رویا به‌تنهایی زیبا و شیرین است. مهم نیست محقق شود یا نه. مهم این است همیشه مال توست و تا ابد با تو می‌ماند.

آیا به سفری باشکوه و متفاوت دعوت خواهم شد؟ آیا صدای آن موسیقی باستانی در گوشم خواهد پیچید و آیا چشم‌هایم به تماشای نشانه‌های رویا باز خواهد شد؟ نمی‌دانم. تنها چیزی که می‌دانم این است وقتی با آقای مدیر مدرسه درباره‌ی این رویا حرف می‌زدم دلم می‌خواست زمان متوقف می‌شد و شورِ در قلبم تا ابد باقی می‌ماند. شوری که هم‌چنان با من است و می‌دانم از من جدا نخواهد شد.

کره زمین

یاسمن رضائیان yaseman rezaeian
۲۳:۳۸۲۰
اسفند

هنوز هم گاهی از هزار و یک یادداشت و گزارشی که باید بنویسم به گوشه‌ی دنج تنهایی‌ام پناه می‌برم. روزها از شنبه شروع می‌شوند. از شنبه به یکشنبه و دوشنبه و بعد سه‌شنبه. به سه‌شنبه پرت می‌شوم. صبح تا شبِ سه‌شنبه زمان از دست من خارج می‌شود. شب که به خانه برمی‌گردم سرم پر از فکرهای بزرگ و کوچکی است که خواب را از چشم‌هایم می‌گیرند.

چهارشنبه‌ها نمی‌دانم دقیقاً از کی شروع می‌شوند. با دغدغه‌های شگرف تا نزدیکی‌های صبح بیدار می‌مانم و چهارشنبه با روحی از رویا برگشته از خوابی دو سه ساعته بیرون می‌زنم. چهارشنبه‌ها تندتند تایپ می‌کنم. لیوان چای را کنارم می‌گذارم. عطر هل آن در سرم می‌چرخد و پشت هم می‌نویسم. بعد از آن از کلمه‌های نوشتنی به سمت کلمه‌های گفتنی می‌دوم. به جلسه‌ای دو ساعته که می‌تواند پایان خوبی برای یک هفته‌ی پرمشغله باشد اگر چهارشنبه آخرین روز کاری باشد.

پنج‌شنبه‌ها را برای خودم نمی‌گذرانم. پنج‌شنبه‌ها به کلنجار‌رفتن با کلمه‌ها پناه می‌برم. به ویرایش و دستور زبان. پنج‌شنبه‌های ویرایش فرصت خوبی برای رقم‌زدن یک پایان هفته‌ی خوب است اگر پنج‌شنبه‌ها آخرین روز کاری باشد. از کلمه‌ها و دستور زبان و چای نیمه‌سرد شده‌ی ساعت سه و ربع، به خانه برمی‌گردم. فکرهای بزرگ و کوچک هنوز با من هستند و چشم‌هایم را می‌بندم. به جمعه فکر می‌کنم، به جمعه‌ای که بعد از هفته‌ای پرکار می‌تواند دلچسب باشد اگر مهری بر پایان یک هفته باشد اما جمعه‌ها باید هزار و یک یادداشت و گزارش را آماده کنم، برای شنبه، برای شنبه‌ای که به جمعه چسبیده است و فرصت فراغتی باقی نمی‌گذارد. با این حال باز هم انتهای شب، زمانی که شوری شگفت مرا بیدار نگه می‌دارد به گوشه‌ی دنج تنهایی‌ام پناه می‌برم. چشم‌هایم را می‌بندم و روحم به رویایی دوردست سفر می‌کند.

 

By: Laurent Chimento

یاسمن رضائیان yaseman rezaeian