خمیازه‌های همیشه ... Gape forever

خمیازه‌های همیشه ... Gape forever

کلمه‌ها همدم‌های خوبی هستند. اگر یک‌بار به آن‌ها پناه برده باشی و با آن‌ها حرف زده باشی دیگر همیشه با تو می‌مانند و تو را به دنیای خودشان وصل می‌کنند. در نهایت می‌شوی روزنامه‌نگاری که هر روز با کلمات سر و کار دارد و مابین مطلب نوشتن‌ها، ویرایش می‌کند و البته در فکر داستان بلندی است که هنوز آن را ننوشته است...

منوی بلاگ
آخرین خمیازه ها
پر بیننده ترین خمیازه ها

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۳:۳۸۲۰
اسفند

هنوز هم گاهی از هزار و یک یادداشت و گزارشی که باید بنویسم به گوشه‌ی دنج تنهایی‌ام پناه می‌برم. روزها از شنبه شروع می‌شوند. از شنبه به یکشنبه و دوشنبه و بعد سه‌شنبه. به سه‌شنبه پرت می‌شوم. صبح تا شبِ سه‌شنبه زمان از دست من خارج می‌شود. شب که به خانه برمی‌گردم سرم پر از فکرهای بزرگ و کوچکی است که خواب را از چشم‌هایم می‌گیرند.

چهارشنبه‌ها نمی‌دانم دقیقاً از کی شروع می‌شوند. با دغدغه‌های شگرف تا نزدیکی‌های صبح بیدار می‌مانم و چهارشنبه با روحی از رویا برگشته از خوابی دو سه ساعته بیرون می‌زنم. چهارشنبه‌ها تندتند تایپ می‌کنم. لیوان چای را کنارم می‌گذارم. عطر هل آن در سرم می‌چرخد و پشت هم می‌نویسم. بعد از آن از کلمه‌های نوشتنی به سمت کلمه‌های گفتنی می‌دوم. به جلسه‌ای دو ساعته که می‌تواند پایان خوبی برای یک هفته‌ی پرمشغله باشد اگر چهارشنبه آخرین روز کاری باشد.

پنج‌شنبه‌ها را برای خودم نمی‌گذرانم. پنج‌شنبه‌ها به کلنجار‌رفتن با کلمه‌ها پناه می‌برم. به ویرایش و دستور زبان. پنج‌شنبه‌های ویرایش فرصت خوبی برای رقم‌زدن یک پایان هفته‌ی خوب است اگر پنج‌شنبه‌ها آخرین روز کاری باشد. از کلمه‌ها و دستور زبان و چای نیمه‌سرد شده‌ی ساعت سه و ربع، به خانه برمی‌گردم. فکرهای بزرگ و کوچک هنوز با من هستند و چشم‌هایم را می‌بندم. به جمعه فکر می‌کنم، به جمعه‌ای که بعد از هفته‌ای پرکار می‌تواند دلچسب باشد اگر مهری بر پایان یک هفته باشد اما جمعه‌ها باید هزار و یک یادداشت و گزارش را آماده کنم، برای شنبه، برای شنبه‌ای که به جمعه چسبیده است و فرصت فراغتی باقی نمی‌گذارد. با این حال باز هم انتهای شب، زمانی که شوری شگفت مرا بیدار نگه می‌دارد به گوشه‌ی دنج تنهایی‌ام پناه می‌برم. چشم‌هایم را می‌بندم و روحم به رویایی دوردست سفر می‌کند.

 

By: Laurent Chimento

یاسمن رضائیان yaseman rezaeian
۱۲:۰۳۱۲
اسفند
آخرین‌باری که لیوان چای‌ام سرد نشده بود کی بود؟ طعم آخرین چای داغ را به یاد ندارم. هرچه فکر می‌کنم احساس می‌کنم از مدت‌های بسیار دور اسفند بوده است و چای‌ام سرد می‌شده.
اسفند فصل شور و زندگی است. فصل بیرون‌آمدن از کرختی پنج ماهه‌ی پاییز و زمستان است. این روزها دارم تند‌تند همه‌ی کارها را انجام می‌دهم. انگار پای قول و قراری نانوشته و ناگفته با خودم مانده‌ام، باید همه‌چیز را قبل از شروع بهار آماده کنم.
 
راستش من عاشقانه لیوان‌های چایی را که در اسفند سرد می‌شوند دوست دارم. طعم چای از دهان افتاده‌ی روزهای اسفند طعم زندگی است. لیوان چای اسفند مرا به خنده می‌اندازد. یادم می‌آورد چه‌قدر مشغله‌های بزرگ دارم که کارهای کوچک را فراموش می‌کنم. از تماشای این کار کوچک انجام‌نشده به خنده می‌افتم و شادی ظریفی در قلبم می‌دود.
اسفند فصل خوبی برای شروع هزار‌باره است. حتی اگر در گیر و دار گذر تند آن، غم‌های بزرگی را تحمل کنی...
 
Annet Loginova
By: Annet Loginova
یاسمن رضائیان yaseman rezaeian
۲۲:۱۸۰۳
اسفند

تا همین چند وقت پیش مرتب برنامه‌ی هواشناسی گوشی را چک می‌کردم. برنامه را زیر و رو می‌کردم تا ببینم در هفته‌ی آینده چه روزی باران می‌بارد، کدام سرزمین دور برف و بوران خواهد داشت و شب‌های مهتابی در انتظار کدام جغرافیاست.

این روزها دیگر برنامه‌ی هواشناسی گوشی را باز نمی‌کنم. دل داده‌ام به آفتاب هر روزه و روزهایی که مرتب بلند و بلندتر می‌شوند. این روزها از گذر زمستان خوشحالم. پاییز و زمستان که تمام می‌شوند هرچه باران و غم است، هرچه برف و سکوت است تمام می‌شود. بهار فصل خوبی برای زندگی است. حتی باران‌هایش هم غمگین نیست. بهار که می‌رسد دلتنگی‌ها تمام می‌شوند. انگار که بخشی از خاطره‌ها پاک شوند، دیگر یادم نمی‌آید روزهایی را که دلتنگ بوده‌ام و ابری.

بهار که می‌رسد انگار از جنگی بی‌وقفه بازگشته‌ام. دیگر مهم نیست پشت سرم باران‌های بسیاری باریده است. آفتاب، پیش رویم را روشن کرده است و باریکه‌های نور ابتدای صبح مرا صدا می‌زنند برای شروعی دوباره.

 

By: Jordan Beakley

یاسمن رضائیان yaseman rezaeian