خمیازه‌های همیشه ... Gape forever

خمیازه‌های همیشه ... Gape forever

کلمه‌ها همدم‌های خوبی هستند. اگر یک‌بار به آن‌ها پناه برده باشی و با آن‌ها حرف زده باشی دیگر همیشه با تو می‌مانند و تو را به دنیای خودشان وصل می‌کنند. در نهایت می‌شوی روزنامه‌نگاری که هر روز با کلمات سر و کار دارد و مابین مطلب نوشتن‌ها، ویرایش می‌کند و البته در فکر داستان بلندی است که هنوز آن را ننوشته است...

منوی بلاگ
آخرین خمیازه ها
پر بیننده ترین خمیازه ها

دیوانه‌ای شبیه به من آتش را کشف کرد

جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۲۲ ق.ظ

عادت دیرینه‌ای باید باشد. شاید به زمان‌های خیلی دور، آن روزهایی که از شدت دور بودن انگار مه گرفته‌اند، برگردد. به دورانی قبل از تمدن‌های دنیا حتی.

لابد آن روزها، شب‌ها طولانی‌تر از هر زمان دیگری بودند. لابد آن شب‌ها دیوانه‌های بی‌قرار بیدار می‌ماندند و به دنیای شگفت‌انگیز و مبهمی فکر می‌کردند که هزار ناشناخته پیش روی‌شان قرار داده بود. حتماً از میان آن‌ها کسانی بوده‌اند که شور دیوانگی در سر داشته‌اند؛ همان‌هایی که از هزار فکر بی سر و ته خواب‌شان نمی‌برد و شب‌ها را تا سپیده بیدار می‌ماندند. لابد در همین شب‌زنده‌داری‌ها بود که شروع به کشف دنیا کردند.

دیوانه‌ای شبیه به من آتش را کشف کرد. بی‌شک سرش پر بوده از بی‌قراری‌ای تب‌آلود، که پی نور می‌گشت. روشنایی را دیده بود، گرمای خورشید را حس کرده بود و حتماً با خودش هزار بار تکرار کرده بود: «می‌دانم چیزی وجود دارد که شب‌ها را هم مثل روزها گرم و روشن می‌کند». حس می‌کنم بی‌قراری بی‌وقفه‌اش شور کشف آتش را در وجودش انداخته بود.

لابد این عادت شب‌زنده‌داری از همان زمان به من به ارث رسیده است. هر شب، ابتدای شب به خودم قول می‌دهم تمام شورها را در دلم سرکوب کنم و زود بخوابم، اما همین که ساعت از دوازده می‌گذرد شوری دیرینه در سرم بیدار می‌شود.

این دیوانگی هر شب تکرار می‌شود. بیدار می‌مانم و می‌نویسم، فکر می‌کنم، می‌خوانم، مرور می‌کنم. بیدار می‌مانم و تا نزدیکی‌های سحر به هزار ماجرای دور و دراز، به هزار اتفاق و رسالت و هزار راهِ رفتنی فکر می‌کنم.

نیمه‌شب از هزار فکر دور و درازم برمی‌گردم. به خودم یادآوری می‌کنم باید بخوابم. یادآوری می‌کنم فردا صبح دوباره باید همراه زندگی عادی پیش بروم. به خودم می‌گویم: «وقتی برای خوابیدن نداری»، اما شور دیوانه حرف منطق سرش نمی‌شود؛ آن‌چنان در وجودم بیدار است که شور کشف آتش انسان‌های اولیه را در شب‌ها بیدار نگه می‌داشت؛ به همان قدرت و شکوه.

من هم شبیه به آن آدم‌ها هستم. انگار که همین لحظه برای اولین‌بار با شور دیوانگی‌هایم روبه‌رو شده‌ام؛ چنان محو حضورشان می‌شوم که تا صبح در بیداری هم خواب شیدایی می‌بینم.

 

۹۶/۱۰/۲۲
یاسمن رضائیان yaseman rezaeian